گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


شیخ و مریدانش(1)

در صده چهاردهم خورشیدی شیخی بود بس به غایت تمام و کمال و ریشی انبوه و سپید که از انبوهی بسان علفزار بودی و از سپیدی بسان ماست و شیخ ما در سیر سلوک به تمام و کمال رسیدی و در قصه شمع و پروانه خود پروانه ای پرسوخته بودی و حال شمع شدی و مریدانش چون پروانه دور او گردندی و هر دم از هر طرفی لبی آید و دستش را لیسیدی و پای را از هر سوی کشیدی و از آن خود کردی و البسه شیخ که مدام تکه و پاره بودی که هرکس خواهد از برای خود و تبرک تکه ای یادگاری بِبُردی و هر دم بو کنندی تا بوی عرق شیخ هر لحظه در سوراخی های دماغ بپیچی و حال به حال شوی و هوش از سر برفتی.

و در یک کلامی شیخی بود به غایت و مریدانی که از شدت عشق به شیخ دیوانه وار به گرد او چرخندی.

این بود شمایی از شیخ و مریدانش و در فصول آینده خواهد عرض شدندی از روایاتی بس به غایت آموزنده و عبرت بگیرندی و قصصی به نهایت عجیب و غریبی....

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:شیخ,سیر,مرید,لب,دست, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

کوتاه ترین داستان دنیا

 

گفته می شود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای (به زبان اصلی می شود6 کلمه) را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است.

                                              

برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده!

همچنین گفته می شود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمی توان داستان نوشت، نوشته است.

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست!

                                                                          

آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند

نويسنده: مجتبی خلوتی تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

گوهر خرد شده...

 

گوهر خرد شده...:

هروقت که پایش پدال گاز را درحس میکرد گویی که قفل میشد و دیگه از رویش برداشته نمیشد و مادر علی علی کنان ذکر یا علی برمیداشت و برسر علی تشری میزد که مواظب باش...خیابان است...و علی سریع سرعت را کم میکرد ولی دوباره روز از نو روزی از نو...

علی مدام مادرش را به بالا رفتن سن و ترسو شدن متهم میکرد و هربار به مادرش تذکر میداد که به جوون ها اعتماد کنین و از تسلط کاملش روی رانندگی و ماشین میگفت که دیگه خبره ای شده برای خودش،باد توی قب قب می انداخت که آره...

ولی حیف...حیف...علی وقتی معنی خامی رو فهمید که سر له شده دخترک چشم سبز پنج ساله رو زیر لاستیک های ماشین دید...

علی سی سالی هست که دیگه پایش را از خانه هم بیرون نگذاشته...دکترها میگن اون از هرچی وسیله متحرک و نقلیه ست میترسه...

 

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

کات...تمام شد...:

 

 

ولی پدر سالهات که دیگه عصبانی نمیشه...حتی یه اخم کوچولو...دیگه همه برنامه دوشنبه های پدر را میدونن و گل فروشی سر کوچه هر هفته همین موقع ها یه دسته گل که میدونه چی بذاره و چطوری ببنده آماده میکنه و شیرینی فروش هم از صبح یه جعبه شیرینی ناپلئونی هایش را کنار میگذارد از همان هایی که پدر میگوید که علی دوست دارد...تا پدر بیاید و با آنها به دیدن علی برود.

نمیدانیم یعنی هیچ کس نمیداند که پدر خودش را هنوز بعد از بیست سال بخشیده یا نه و خود را هنوز هم که هنوزه مستحق مجازات میداند و در قنوت های نمازش از خدا میخواهد که او را در قبل از مرگش مجازات کند و ببرد و به آن دنیا نیاندازد.

پدر بیست سال است که هر دوشنبه بعد از گرفتن گل و شیرینی میاد دم خیابان و دستش را بلند میکند و تاکسی میگیرد،دربست برای بهشت زهرا...

 

کات...تمام شد...:

پدرهیچگاه فکرش رو هم نمیکرد که او بعد از اون دعوا بره و دیگه نیاد...همیشه هر وقت عصبانی که میشد و کاری انجام میداد،همه به پای جوشی بودن و عصبانیت میگذاشتن.

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

گل بیرون گلدون

گل بیرون گلدون:

بابای مدرسه لنگان لنگان به طرف در آمد و آن را باز کرد قبل از آنکه دختر بچه های فراری از مدرسه آن را از جا بکنند،در باز شد و بچه ها بی خیال و بی توجه به اطرافشان به سمت خانه روانه می شدند.دخترک گوشه خیابان ایستاده بود و بچه ها را که از در مدرسه فرار میکردند تماشا میکرد و لبخندی روی لبانش نشست  و با آستینش که از صبح تا آن موقع به جای دستمال جیبش بود و با آن بینی اش را تمیز میکرد قطرات شبنم روی گونه هایش را پاک میکرد...

دخترک ادامه داد و به سمت ماشین مدل بالا پارک شده روبروی در مدرسه دوید...

آقا...!!خانم...!!تو رو به خدا گل بخرید...!!جوون بچه تون گل بخرین...!!

 

 

نويسنده: علی صدیقین تاريخ: چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com